سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی
 
پایان (یکشنبه 86/11/14 ساعت 11:13 عصر)

منتظر بودم ، ولی یک درصدم فکر نمی کردم که بیاد و ببینمش، ولی بازم منتظر بودم!!
 با دوستم بودم، خیلی آروم و ساکت بودم، خسته و دل نگران بودم، توی دلم یه چیزی بود یه حسی!!
یکدفعه نفسم گرفت، قلبم تند تند زد، دستم می لرزید، نمی دونم چرا؟!!! نگرانیم بیشتر شد، حس کردم دارم بالا میارم، با دوستم داشتم حرف می زدم ولی یهو حرفم قطع شد، دیگه نتونستم ادامه بدم فقط بهش گفتم"یه لحظه!!" اونم با صدایی که داشت می لرزید!!!! هنوز ندیده بودمش فقط حسش می کردم، حس کردم همین دور و وراست...
فکر می کردم تموم شده!
فکر می کردم فراموش شده!
ولی پس این چه حسی بود؟!! چیزی بیشتر از یک.....
فقط سعی کردم خودمو کنترل کنم! بغضم و قورت دادم، فقط میلرزیدم، دستم یخ کرده بود....فقط همین....
به دوستم گفتم:"بریم؟"
گفت:"تازه اومدیم وایسا ببینم جریان چیه؟!"
گفتم:"خواهش می کنم بریم، اگه نمیای خودم میرم!"
اینو گفتم و رفتم بیرون، وقتی داشتم میرفتم بیرون، حس کردم داره بهم نزدیک میشه،یاد نگاه آخرش افتادم....
پاهام سست شد...محکمش کردم....دلم نمیخواست برم....میخواستم بمونم و ببینمش....حتی اگه اون نخواد....ولی....
بالاخره خودمو به بیرون هل دادم....
دیگه هیچی نمیگم....
فقط....
فقط...
همه چیز تموم شد.....

 

 

 

 


  • نویسنده: پلگافه




  • لیست دلنوشته‌ها این وبلاگ
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    دیروز:
    4 بازدید
    کل بازدیدها:
    16923 بازدید
  •   درباره من
  • پلگافه
    سلام متولد 24/1/65 هر چیزی که اینجا مینویسم فقط دل نوشتست....خیلی از این شعر ها و نوشته‏ها واقعی نیست و بر اساس فکرم نوشتم.... گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی می سوزد.بیچاره 2 بار بیشتر دروغ نگفت انگشت نماشد... ولی ما هنوز صادق ترینیم!
  •   مطالب بایگانی شده
  • بهار 1387
    زمستان 1386
    پاییز 1386
    بهار 1386
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من

  • باران
    هدی و هما
    دیافه‏ی گلم:*
    محمد مسیح
    نورا
    نگار نقشینه
    ***عاشقانه‏های باران و آسمان***
    عشق آسمانی
    ایلیا
    سوشیانس
  •  لوگوی دوستان من